کد مطلب:224080 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

تطور تاریخ
لحن اتفاقی مورخین چنین است:

چون حضرت امام ابوابراهیم موسی الكاظم صثلوات الله علیه در بیست



[ صفحه 489]



و پنجم رجب یكصد و هشتاد و سه از هجرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بدارالسلام بغداد مسموما درگذشت حضرت امام ابوالحسن علی ثالث الرضا علیه السلام به موجب نصوص متواتره از پدرش و دیگر ائمه هداة در مدینه بر مسند امامت نشست و در آن وقت 35 سال از عمر عزیزش برآمده بود چه سعادت ولادت آن بزرگوار از كنیز مسماة به خیزران مریسیه و یا شعراء نوبیه در یازدهم ذی قعده 148 روی داده به پنج سال پس از رحلت جدش صادق سلام الله علیه وقتی كه امامت خویش ظاهر ساخت برخی از خاصگان شیعه به روی بترسیدند كه مبادا خلیفه وقت هارون الرشید وجود مبارك او را نیز عرصه هلاك سازد از آن جمله محمد بن سنان به حضورش معروض داشت كه انك قد شهرت نفسك بهذا الامر و جلست مجلس ابیك و سیف هارون مقطر الدم فرمود: جرأنی علی هذا ما قال رسول الله ان اخذ ابوجهل من رأسی شعرة فاشهدوا انی لست بنبی و انا اقول لكم ان اخذ هارون من رأسی شعرة فاشهدوا انی لست بامام

شما خود را به امامت معرفی می كنید در حالی كه خون از شمشیر هارون می چكد فرمود وقتی رسول خدا دعوت به توحید می كرد گفتند ابوجهل موی از سرت می كند فرمود اگر ابوجهل توانست چنین كند من از نبوت دست می كشم اینك من هم می گویم اگر هارون توانست با من كاری كند دست از امامت می كشم؟!!

و چون این بزرگوار به امامت قرار گرفت و نزد هر كدام از وكلاء و قیمان پدرش اموالی گزاف اندوخته شده بود از جمله زیاد قندی هفتاد هزار دینار با خود داشت و علی بن حمزه سی هزار دینار و عثمان بن عیسی كه به مصر همی بود مال بسیار با شش كنیز داشت حضرت امام رضا علیه الاف التحیه و الثناء از عمال پدرش حضرت كاظم سلام الله علیه اموال و امانات را مطالبه كرد ایشان از روی طمع راه ضلالت گرفته مرگ موسی بن جعفر علیهماالسلام را منكر شدند از اینجا فرقه واقفیه بهم رسید. صدوق علیه الرحمه می گوید حضرت موسی علیه السلام از كسانی نبود كه مال دنیا بیندوزند و حطام فانی به ذخیرت برگیرند بلكه این اموال از عهد رشید و زمان كثرت اعادی در دست وكیلان و قیمان مانده و امام را اقتدار تفریق و تقسیم آنها بر موارد معین و مصارف مقرر پیدا نشده بود با آنكه همه آن اموال خود به آن حضرت اختصاص داشت و حقوق فقراء نبود و ما در كتاب زندگانی حضرت امام موسی كاظم مفصل شرح دادیم.

عبدالله مأمون چون بر محمد امین غالب شد و او را ممنوع و مقتول ساخت و در خلافت استیلاء كلی به هم رسانید برادرش قاسم مؤتمن را از ولیعهدی خلع نموده و روی مصالح سیاسی



[ صفحه 490]



این عنوان را به اسم حضرت علی بن موسی علیهماالسلام نهاد اما در این معامله آیا به اقتضاء عقیده تشیع بود چنانكه حافظ جلال الدین سیوطی گفته یا برای تسكین علویین و الزام طالبیین كه در اطراف بلاد اسلام خروج می كردند و قلمرو عباسیان را همی آشفته و شوریده می ساختند. چنانكه همام الدین صدر هروی و جمعی دیگر از اهل تاریخ تصریح كرده اند و یا بر موجب عهد و نذری كه مأمون خود در زمان محاربه با امین بوده است چنان كه از مأمون روایت شده و یا به اقدام و اهتمام فضل بن سهل ذوالریاستین كه می خواست او را نیز برای نقل خلافت از خاندانی



[ صفحه 491]



به خاندانی صاحب الدوله بخوانند و همال و نظیر ابومسلم مروزی بدانند چنانكه در طی روایات دیگر رسیده محل بحث است كه از علماء هر یك یكی را اختیار كرده خلاصه آن واقعه آنكه مأمون بن هارون در سال دویست هجری رجاء بن ابی الضحاك را به مدینه فرستاد تا جماعتی از آل ابی طالب رضی الله عنه را نزد وی دعوت نماید از آن جمله امام هشتم علی بن موسی سلام الله علیهما بود كه ابن ابی الضحاك آن حضرت را با همراهان بر حسب سفارش مأمون مخصوصا از راه بصره در حركت آورد و آنچه از خط راه آن بزرگوار معلوم شده آن است كه از بصره به اهواز و عربستان و ایران گذشته و از آنجا به فارس و در آن وقت به جای بهبهان شهر از جان آباد بوده گویند آثار مسجدی كه منسوبست به حضرت رضا در موضع آن بلد فعلا وجود دارد آنگاه از خاك اصفهان بر خلاف راه قم گذار نموده همانا از همین خطی كه دشت آهوان و كوه میامی در آن واقع است به شهر نیشابور نزول اجلال فرموده چه كرامتی كه در این دو موضع از آن امام صلوات علیه نقل می شود اگر چه از متواترات افواهی است ولی برای تعیین خط عبور نه واهی است و در نیشابور به محلی كه آنجا را بلاش آباد گفتندی در خانه پسنده منزل گزید چنانكه ابن بابویه در عیون از خدیجه بنت حمدان بن پسنده روایت كرده است و خوارقی كه از بادام كشته امام علیه السلام در خصوص آن مقام به ظهور رسیده مشهود و در عیون مسطور است از صاحب تاریخ نیشابور مروی و مأثور است كه چون حضرت امام ابوالحسن علی بن موسی صلوات الله علیهما در سفری كه به سعادت شهادت رسید بر نیشابور عبور داد در میان بازار دو حافظ بزرگوار ابوزرعه رازی و محمد بن اسلم طوسی رحمهما الله از پیش روی مبارك آن حضرت برآمده كه عرض كردند ایها السیدین السادة ایها الامام و ابن الائمة ایها السلالة الطاهرة الرضیة الخلاصة الزاكیه النبویة بحق ابائك الاطهرین و اسلافك الاكرمین كه روی مبارك و جمال بی مثالت بما بنمای و حدیثی به روایت پدرانت از جدت رسول خدای برای ما نقل فرمای چون حضرت استدعای ایشان استماع فرمود استری را كه بر آن سوار بود بفرمود تا نگاه داشتند آنگاه پرده عماری از پیش روی مبارك برداشت و خورشید رخسار همایون و جمال مقدس میمونش طالع گشت همین كه چشم مردم نیشابور به طلعت غرای امام علیه السلام افتاد به یكبار صیحه شوق بر كشیدند و بانگها در هم افكندند گروهی بی اختیار شده جامه های خویش چاك می زدند و زمره ای در خاك می غلطیدند و بر جماعت دیگر حالات دیگر می رفت و اشك از دیده های نظاره مانند رودساری



[ صفحه 492]



جاری بود تا هنگام زوال هنگامی كه این حال امتداد یافت پس ائمه و قضات بر مردم بانگها برداشتند كه معاشر الناس اسمعوا و رعوا و لا تأذوا رسول الله فی عترته و انصتوا چون غوغا بیارمید امام علیه السلام این حدیث بر آن گروه املا فرمود كه:

حدثنی ابی موسی بن جعفر الكاظم قال حدثنی ابی جعفربن محمد الصادق قال حدثنی ابی محمد بن علی الباقر قال حدثنی ابی علی ابن الحسین زین العابدین قال حدثنی ابی الحسین بن علی شهید ارض كربلا قال حدثنی ابی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب شهید ارض كوفة قال حدثنی اخی و ابن عمی رسول الله (ص) قال حدثنی جبرئیل (ع) قال سمعت رب العزه سبحانه و تعالی یقول كلمة لا اله الا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی.

مورخ نیشابور می نویسد كه نویسندگان را شمار دارند بیست و چهار هزار از قلمدانها به ثبت آمد سوای دواتها و مستملی این حدیث شریف ابوزرعه رازی و محمدبن اسلم طوسی بود حكایتها كه استاد ابوالقاسم قشیری صاحب الرسالة از بعضی امراء سامانیه نقل نموده در نگارش این حدیث بسنده با زر ناب هم در آن كتاب ایراد شده كه «فلما مرت الراحلة نادانا اما بشروطها و انا من شروطها».

الغرض از نیشابور كه برآمد و بقریه حمراده سرخ رسید آبی كه اثر آن تا كنون باقی ست برای آب وضوی آن جناب پدید گردید و چون به قریه سناباد گذار افتاد به كوه سنگی تكیه داد و در حق آن دعا كرد كه «اللهم انفع به و بارك فیما یجعل فیما ینحت منه» پس به فرمود تا دیگی چند از آن كوه تراشیدند و فرمود غذاء خاص مرا طبخ نكنند مگر در میان آنها از آن وقت مردم به این معدن پی بردند و بركت دعای امام علیه السلام به ظهور رسید آنگاه به خانه حمید بن قحطبه طائی كه در آن قریه بود ورود فرمود و داخل قبه شد كه قبر هارون الرشید در آنجا بود و بر كنار آن مزار خطی بانگشت مبارك كشید و گفت این موضع تربت من است و در اینجا به خاك خواهم رفت زود است كه ایزد تعالی آن مكان را محل آمد و شد شیعیان من قرار دهد به خدا كه مرا زیارت نكند در این مقام هیچ زایری مگر آنكه به شفاعت اهل البیت آمرزیده شود و از سناباد طوس به سرخس رفت و از سرخس به مرو نزول اجلال فرمود مأمون در حق آن حضرت هرگونه تعظیم و تبجیل به عمل آورد و منزل وی را در جوار خویش قرار داد و سایر طالبیین را در یك منزل دیگر شیخ مفید علیه الرحمه می گوید آنگاه مأمون كسی به خدمت آن بزرگوار فرستاد و اظهار داشت كه من می خواهیم خود را از خلافت خلع كنم و این منصب خطیر با تو باز گذارم چه می فرمائی آن جناب در



[ صفحه 493]



جواب از آن كار انكار نمود و فرمود: «اعیذك بالله یا امیرالمؤمنین من هذا الكلام و ان یسمع به احد» مأمون دیگر باره كس فرستاد و پیغام داد كه چون از خلافت سرباز می زنی باری ولایت عهد من ناگزیر باید بپذیری امام از آن نیز به شدت امتناع نمود پس مأمون او را به خلوت طلبید و جز فضل بن سهل ذوالریاستین دیگری حضور نداشت و ما فی الضمیر در میان نهاد و از آن بزرگوار جز اصرار بر انكار چیزی نشنید عاقبت كار به تهدید كشید و در جمله سخن گفت كه عمر بن الخطاب در حق مردی كه برای خلافت معین ساخت و از آن جمله جد اعلی تو امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بود مقرر نمود كه اگر كسی امتناع نماید او را گردن زنند حضرت چون حال چنین دید ناچار فرمود من ولایتعهد را می پذیرم به شرط آنكه از امر و نهی و افتاء و قضا و عزل و نصب و رتق و فتق در هیچ امری دخالت نكنم و تصرفی ننمایم مأمون قبول كرد پس در روز پنجشنبه مأمون به سلام خاص جلوس كرد و فضل بن سهل مردم را از عزیمت خلیفه آگاه ساخت و طبقات حشم را فرمان داد كه تا پنجشنبه دیگر جامه سیاه را كه شعار آل عباس بود به لباس سبز كه كسوت طالبیین است تبدیل نمایند و روز پنجشنبه حاضر شوند و به ولایتعهد با حضرت رضا علیه السلام بیعت كنند تا مواجب یكسال به نقد دریافت نمایند.

پس یوم خمیس مجلسی در نهایت شكوه آراستند مأمون در جای خود قرار گرفت و دو بالین بزرگ برای امام گذاردند و حضرت به لباس سبز با عمامه و شمشیر بر فراز آنها جلوس فرمود و مردم علی حسب طبقاتهم در جاهای خویش بیارمیدند و اعلام اسلام بر بالای سر مبارك امام علیه السلام طپیدن گرفت پس مأمون نخست فرزند صلبی خود عباس را فرمان داد تا شرط بیعت به جای آورد آنگاه سایر امراء و اشراف و قضات و لشكری به ترتیب بیعت نمودند كیسه های زر و سیم نهاده شد خطبا و شعراء بر پای ایستادند و كار خطابت و مدایح به پرداختند آنگاه از عباس بن مأمون و محمد بن جعفر الصادق آغاز كرده جایزه های یكان یكان به دادند تا آخر علویین و عباسیین و مواجب یكساله لشكر حسب المقرر ادا كردند و مأمون با حضرت مقدس رضوی روی كرد و گفت برای مردم خطبه بخوان حضرت حمد و ثنای الهی به جای آورد و فرمود «ان لنا علیكم حقا برسول الله و لكم علینا حق به فاذا ادیتم الینا ذلك وجب علینا الحكم لكم» غیر از این خطبه كلامی در آن مجلس از حضرت رضا علیه السلام روایت نشده پس به حكم مأمون درهم و دینار بسیار به اسم آن بزرگوار سكه زدند كه مشتمل بود به اسم خلیفه «عبدالله المأمون و ولی عهد مسلمین علی بن موسی بالقا بهما» و لفظ ذوالریاستین به شرحی كه خواهیم نگاشت.



[ صفحه 494]



ابراهیم بن عباس گفته كه بیعت مردم با رضا علیه السلام در روز پنجم رمضان دویست و یك بود و تزویج مأمون دخترش ام حبیب را به آن حضرت در اول سال دویست و دو مأمون در باب ولایتعهد علی بن موسی الرضا عهدنامه مبسوط به خط خویش نوشته است و امام علیه السلام نیز بر پشت آن نامه به خط شریف سطری چند نگاشت و در خلال سطور خط مأمون نیز تصرفاتی یسیر فرموده است و خطوط شهود از وزراء و كبراء امراء و اشراف بر یمین و یسار صحفحه عهدنامه بوده و



[ صفحه 495]



فخرالدین علی بن عیسی الاربلی عین آن نامه مباركه را در ششصد و هفتاد زیارت كرده و نسخه برداشته و تا زمان مولی سعدالدین تفتازانی نیز كه زمان سلطنت امیر تیمور است در خزانه حضرت رضا باقی بوده چنانكه آن عالم فاضل خود تصریح كرده است و ما صورت نسخه آن عهد را با آنچه امام به قلم مبارك ثبت فرموده به خط شیخ ابراهیم كفعمی علیه الرحمة به دست آورده ایم.

ابن بابویه قمی از اسحق نیشابوری روایت می كند كه گفت: از جده ام شنیدم وقتی حضرت رضا علیه السلام وارد شهر نیشابور شدند در محله غربی كه معروف بلاشاباد بود در خانه جدم وارد شدند.

چون نزول اجلال فرمودند از همسایگان ما مردی بیمار بود برای معالجه آمد حضرت از درختی كه در خانه بود برگی به او دادند و او استشفاء نمود و آن برگ درخت را همه برای اشتشفاء می بردند و هر كس چشمش درد می گرفت از آن برگ به چشمش می مالید شفا می یافت و یا دل درد داشت از آن برگ می خورد بهبودی حاصل می شد و اگر زنی مخاضی برای او سخت می شد از آن برگ می خورد آسان می گردید و هر كس قولنج می گرفت آن شاخ و برگ را به بدن می مالید شفا می یافت و این ها همه به بركت دست مبارك حضرت رضا علیه السلام بود.

این درخت سالها پس از آن حضرت به پا بوده و جدم حمدان آن درخت را قطع كرد و كور شد و پسرش كه چوب های آن را برد تمام اموالش از بین رفت در حالی كه هشتاد هزار درهم داشت پس از او بیست هزار درهم خرج كردند كه آن درخت را از شاخ و برگ غرس و پیوند كنند موفق نشدند و چند نفر دیگر كه نظر سوء یا اهانت داشتند مانند امیر خراسان و كاتب كابینه دولتی همه كر و كور و فلج شده و برخی مردند.

ابوالصلت هروی گوید من با آن حضرت بودم كه وارد شهر نیشابور شدند.

حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام با یك طنطنه و جبروتی سوار قاطری حنائی رنگ شده و گروهی پیاده ملازم ركاب آن حضرت بودند مانند محمد بن رافع - احمد بن حرث - یحیی بن یحیی - اسحق بن راهویه و جمعی دیگر از اصحاب علم و فضیلت و رجال دولت و سیاست كه لجام مركب را گرفته می رفتند و چند نفر از علماء آن حضرت را سوگند دادند:



[ صفحه 496]



فقالوا بحق ابائك الطاهرین حدثنا بحدیث سمعته من ابیك چون قسم دادند امام هشتم سر از هودج بیرون آورد.

فاخرج رأسه من العماریه و علیه مطرف خزذ و وجهین و قال حدثنا ابی العبد الصالح موسی بن جعفر قال حدثنا ابی الصادق جعفر بن محمد بن علی باقر العلوم الانبیاء قال حدثنی ابی علی بن الحسین سید العابدین قال حدثنی ابی سید شباب اهل الجنة الحسین قال حدثنی ابی علی بن ابیطالب علیهم السلام قال سمعت ابن عمی صلی الله علیه و آله یقول سمعت جبرئیل یقول قال الله جل جلاله انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی من جاء منكم بشهادة ان لا اله الا الله و الاخلاص دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن عذابی. [1] .

این حدیث را فرمود و سر در هودج كرد - پس از چند قدم باز سر بیرون آورد و فرمود ای معاشر الناس بشنوید.

«بشروطها و انا من شروطها»

ابن بابویه قمی رضوان الله علیه می فرماید: شرط آن اقرار به ولایت و امامت حضرت امام رضا علیه السلام است كه او امام مفترض الطاعه شناخته شود.

در روایت دیگر دارد كه به محله قزوینی ها در نیشابور وارد شد و آنجا را محله حمام می گفتند و معروف به حمام امام رضا علیه السلام شد و گویا امام در آن حمام رفته بودند و آب آن حمام را مردم برای استشفاء می بردند. امام علیه السلام در آن حمام برای غسل رفتند و بیرون آمده نماز گذاردند و آن حمام و آن حوض كه از آن وضو گرفتند متبرك شد و از آب آن همه تیمنا و تبركا می بردند و ابن بابویه كه صد سال پس از آن حضرت بوده می نویسد تا امروز هم این حمام و حوض مورد استفاده عموم مردم است.


[1] عيون اخبار الرضا شيخ صدوق ص 274.